و اما بعد
پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ
سال نو مبارک
علی اکبر عبدالرشیدی
|
ماهیِ قرمزِ دُم سیاهِ سفره هفت سین، جسور و بیقرار، از دیواره شفافِ تنگِ بلور، به شاخه نازکِ سبزی، که از شکم دانه گندم روییده بود، پوزخندی زد. - مگر قرار نبود دامنه فراخ صحرا را بپوشانی؟ - دشت را با ساقههای طلایی، - با بشارت فراوانی و نعمت، - آذین ببندی؟ - مگر قرار نبود آرد و نان شوی؟ - انسانهای گرسنه را سیر و فربه کنی؟ - چه شد که سبزه شدی؟ - آرایه بند این سفره شدی؟ دانه گندمِ سبز شده، همراه با نسیمی که از لای پنجره وزید، تکانی خورد، قدی راست کرد. - ماهی جان! - تو هم قرار بود به رودخانه برسی؛ - با خروش سنگین حرکت آب جان بگیری؛ - به دریا برسی؛ - سینه موج را بشکافی؛ - برتو چه گذشت که در این تنگ بلور، - بر سر این سفره حیران ماندهای؟ سیب سرخ، از گوشه سفره، لب به سخن گشود: - من هم تمام زمستان در انبار تاریک - منتظر این لحظه ماندم - تا بر این سفره باشم؛ - تا همه ما بر این سفره باشیم. - ما آمده ایم تا وعده شکوه رنگین بهار را؛ - نعمت سرسبزی مزارع فراخ را؛ - نوید شادمانی و خوشبختی را؛ - حلاوت فراوانی و شیرینی را؛ - به فردای دختر بچه ای هدیه کنیم، - که معصومانه اما امیدوار، - بر گوشه چادر سفید و معطر مادر بزرگ، - در زیر همهمه سنگین "حوّل حالنا" ی پدر، - در میانه استغاثه دلسوزانه مادر، - در غم فراق عمو نوروز و سرما پیرزن، - سکه ای در دست کوچکش گرفته، - تا در لحظه تحویل سال، - زیبائی آیندهای پر شکوه را، - برای خود، - و همه بچههای این سرزمین مقدس، - ترنم کند. - عید آن دختر بچه امیدوار مبارک باد. عید شما هم مبارک باد. |
۹۲/۱۲/۲۹