روزکارگر بر کارگران پرتلاش مبارکباد
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ
یک روز با کارگران معدن زغال سنگ شاهرود |
سرمای هوا از تار و پود پارچههای زمخت رد میشود و پوستمان را میگزد. سرمایی مرطوب که 875 کارگر قراردادی با قراردادهای ضمنی و شفاهی، باید 23 سال و شش ماه و هر روز هشت ساعت آن را تحمل کنند تا در آخر، 35 روز حقوق بازنشستگی بگیرند آن وقتی که ریههایشان از رسوب گرد زغال دو لایه شد و نفسهایشان توان خاموش کردن یک شعله شمع را هم ندارد بنفشه سامگیس / سوز باد لباس را به تنمان میچلاند و انگشتهای دستمان را به هم گره میزد. روبهرو، سیاهی مطلق بود. انگار به قعر گور نگاه میکنی. کمکمک، کورسویی از نور از فاصلهیی دور تاب میخورد و هر قدم جلوتر، بر اندازهاش میافزود. نورها مثل سر سرگردان کرمهای شب تاب، بیتاب خزیدن به روشنایی روز و پناه آوردن به دنیایی با رگهایی متورم از حیات. میشمردم. یک نفر... دو نفر... سه نفر... هنوز زنگ تلفنهای یکطرفه خط امداد 264 و 364 به صدا در نیامده بود و سکوت تلفن یعنی که 400 مرد معدن که از ساعت هشت صبح راهی 1500 متر زیر زمین شده بودند، همه، سالم باز میگشتند. میشمردم. 10 نفر... 20 نفر... 50 نفر... قصیده نان که سروده شد لباسها به تنمان زار میزند. کلاه ایمنی جای سرمان نمیشود. چکمههای پلاستیکی برای پاهایمان قایق است. مسوول گنجه خانه، شارژ چراغ را میتپاند توی جیب گل و گشاد پیراهن نو و کله چراغ را میدهد دستم: «فشار اول، چراغ را روشن میکنی. فشار دوم، نور چراغ بیشتر میشود.» وسایلمان را داخل گنجه خانه امانت میگذاریم و حسرت آن رختکن کارگری به دلمان میماسد که در طول حیاتش فرضی برای مهمان نداشته. آنهم وقتی محمود را میبینیم که کیسه لباسهای تمیزش را به لنگر نقاله شماره 275 آویزان کرده و سیم نقاله را به طرف خودش میکشد تا کیسه لباسها، انگار که پرچم سرزمینی عزیز، برود 10 متر بالاتر و مثل 399 کیسه دیگر، مثل چراغهای رنگی، بچسبد به سقف رختکن پشت حمام که هر کدام، انگار انبانی از چشم به راهی یک خانواده و محمود روی کله نقاله، قفل برنجی بزند تا پنج ساعت بعد که جای کیسه لباسهای تمیز با پیراهن و شلوار چغر از گرد زغال عوض شود. کارگران یک ساعتی است که کار را شروع کردهاند. از نخستین آرک میگذریم که دایره وار ورودی معدن را قاب کرده. با نخستین قدم پایمان در سیاهی فرو میرود. 800 متر تا نخستین افق افقها همان طبقات معدن است. معدن زغال سنگ طزره 3 افق دارد که افق اول با 450 متر طول، 400 متر زیرتر از سطح زمین است و دو افق دیگر تا عمق 1500 متری راه میبرد. تا افق اول، 30 دقیقه راه است و تا افق دوم، 45 دقیقه و تا افق سوم، بیش از یک ساعت. صدای چکیدن قطرات آب و کلمات ما تنها صدایی است که سکوت تلخ و تار این گور زیرزمینی را هراسان میکند. به فاصله یک تا دو متری روی سقفی که آمیخته سنگ و زغال است، چراغهای مهتابی نصب شده و روی شلاب زغال و لای و ریزه سنگ پیش میرویم. آرکها سقف معدن را از فرو ریختن حفظ میکند و الوارهای چوب، دیوارها را. «برای کارگر معدن زغال که با سختی کار و مسافت طولانی و خطر ریزش و سقوط سروکار دارد، تاریکی شاید کمترین مشکل باشد. در این چند سال، کارگرانی را دیدم که گرفتار استرس یا اختلالات اعصاب و روان بودند و همین تاریکی هم آنها را دچار توهم میکرد و کار در داخل معدن برایشان بسیار سخت و وحشت آور بود.» پزشک معدن میگوید. «سال 85 یک آتشسوزی در عمق 150 متری تونل اتفاق افتاد و فقط چهار کارگر در این بخش کار میکردند. با تلفن اضطراری خبر دادند که بوی دود میآید. گروه امداد نتوانست به خاطر دود پایینتر برود و برگشت. جهت تهویه را تغییر دادیم که دود به پایین نرسد. بالاخره بعد از 24 ساعت پایین رفتیم. یک نفر در عمق 100 متری فوت کرده بود. در مسیر آمده بود اما به خاطر دود نتوانسته بود بالاتر بیاید. جنازههای سه نفر هم در عمق 120 متری افتاده بود. پای تلفن اضطراری.» پرویز خدایی میگوید. مدیر منطقه معدن طزره که شش ماه در معادن زغال آلمان و اسپانیا کارورزی کرده و 25 سال است که همنشین کارگران معدن زغال است. هر چه به عمق سیاهی میرویم تلخی طعم زندگی کارگر معدن زغال، بیشتر روی پرزهای زبانمان مینشیند. «تمام خریدهایمان نسیه است. از بقالی و میوهفروشی و قصابی همهچیز را نسیه میخریم. شدهایم مضحکه بازار. الان شش میلیون بدهکارم و ماهی 500 هزار تومان قسط میدهم. هر چه داریم قسطی است. دائم باید وام بگیریم که قسطهای عقب ماندهمان را صاف کنیم.» علی 33 ساله میگوید. کارگر استخراج با 11 سال سابقه کار. بعد از 240 متر به سرازیری تونل میرسیم که از همینجا تا 1500 متر پایینتر، چهار کیلومتری راه است و کارگران معدن، صبح کارها و شب کارها، هر روز، در دو نوبت، تا 23 سال و شش ماه، باید این مسیر را بروند و برگردند برای دستمزد 700 و 800 و 900 هزار تومانی یک ماه و دو ماه عقب افتاده که هنوز یک سوم آرزوهایشان را هم جواب نمیدهد. «پایه حقوقم 515 هزار تومان بود که با 25 درصد افزایش میشود 625 هزار تومان. پدر پولداری که نداشتیم. همه کارگریم. باید پولی باشد که خرج زندگی با آن جور شود. خیلی خواسته زیادی است که بخواهم یک ماشین داشته باشم تا زن و بچهام را مسافرت ببرم که آنها هم تفریح کنند و از زندگی چیزی بفهمند؟ یک عروسی بخواهیم برویم باید 100 هزار تومان وام بگیرم. پریشب رفتم خانه. بچهام گفت بابا، آخر هفته تولدم است. دوچرخه میخواهم. رفتم بازار. قیمت دوچرخه 200 تومان بود. باید 200 هزار تومان قرض کنم که برایش دوچرخه بخرم. خودم که آرزو داشتم عضو نیروی انتظامی بشوم. نشد. کاش که پسرم مثل من نشود. دکتر، مهندس، معلم بشود ولی معدنکار نشود. لااقل مهندس معدن بشود.» فرهاد 35 ساله میگوید. کارگر استخراج با هشت سال سابقه کار. تهویه غول پیکر در همین آستانه نصب شده که اکسیژن خالص را به سرازیری تونل هدایت کند و گاز متان و گرد زغال و گاز گوگرد را فروبکشد. مسوول ایمنی میگوید که کاهش اکسیژن تا 19 درصد هم مجاز است که پایینتر از این حد، کارگر را به بیحالی و ضعف میکشاند و کمتر از 14 درصد، به مرگ اما این تهویه جوابگوی افقهای دوم و سوم نیست و بیشترین شکوه کارگران از کمبود اکسیژن است در تونلهایی که گازهای سمی و رطوبت تمام اکسیژن هوا را میبلعد. صدای تهویه مهیب است. صدایی که تمام سلول هایت را میلرزاند و انگار هم الان پرده گوشت از هم دریده میشود. پزشک معدن میگوید یکی از مهمترین بیماریهای کارگران معادن زغال سنگ از دست رفتن شنوایی است اما آنها هیچوقت به شکایت از این بیماری مراجعه نمیکنند. «شاید میترسند شغلشان را از دست بدهند.» من پرسیدم. «نه. آنها از راه گوششان نان نمیخورند. آنها از راه دستشان نان میخورند.» پزشک معدن میگوید. این دنیا با ما غریبه بود سرازیری تونل، مثل غارهای به جا مانده از عصر سنگی است: دیوارهای آبله زده از تو رفتگی و بیرونزدگی سنگ بیقابلیت زغال، حفرههایی که پایانی ندارد، سقف ناسور و بیقوارهیی که گاه سرت را خم میکند و گاه کمرت را. نقاله عظیمی که از بونکر زغال (مخزن جمعآوری زغال) راه به بالا کشیده، غرغر کنان در حال حرکت است. «این نقاله هیچوقت متوقف نمیشود و شبانهروز در حال حمل زغال است.» پرویز خدایی میگوید. انگار زمان برای نقاله هم در ابدیت تعریف شده است. به افق اول میرسیم. بعد از آنکه 300 الوار چوب به حکم پلههای این سرازیری با شیب 16 درجه را زیر قدم هایمان جا گذاشتیم. افق، هیچ تناسبی با تسمیهاش ندارد. روشنایی چراغهایمان فقط تا یک متر جلوتر را روشن میکند. سرمای هوا از تار و پود پارچههای زمخت رد میشود و پوستمان را میگزد. سرمایی مرطوب که 875 کارگر قراردادی و غیر رسمی با قراردادهای ضمنی و شفاهی، باید 23 سال و شش ماه و هر روز هشت ساعت آن را تحمل کنند تا در آخر، 35 روز حقوق بازنشستگی بگیرند آن وقتی که ریههایشان از رسوب گرد زغال دو لایه شد و نفسهایشان توان خاموش کردن یک شعله شمع را هم ندارد. «تعدادیشان حتی با 10 یا 15 سال سابقه کار مشکل بارز ریوی پیدا میکنند که دیگر قابل درمان نیست و فقط قابل تسکین است و ترک کار هم تغییری در احوالشان ایجاد نمیکند. دو نوع بیماری ریوی را هم بینشان شناسایی کردیم: CWP که پنوموکونیوز ناشی از غبار زغال سنگ است و دیگری هم سیلیکوز و ناشی از استشمام غبار سیلیس. بعد از تنفس گازهای معدن و غبار زغال و سیلیس، بافت فیبروز در ریه ایجاد شده و همین بافت، خصلت بافت لطیف ریه برای هواگیری و هوا دهی را زایل میکند.» پزشک معدن میگوید. مسیر زیر پایمان سیاه است از شلابی متعفن که بعضی جاها هم رویهیی فریبنده است برای گودالی که اگر یادت نمانده باشد راه و بیراه را، تا زانویت را هم فرو میبلعد. «حقوق پایهام کمی بیشتر از 600 هزار تومان بوده و دریافتی خالصم هم 750 تا 800 هزار تومان است. سه بچه دارم. برجی 350 هزار تومان قسط وام میدهم. با این حقوق فقط میشود چرخ زندگی را چرخاند و هیچ خواسته اضافی نباید داشته باشیم. با ماهی 400 هزار تومان چهکار میشود کرد؟ نمیتوانم دندانهایم را درست کنم. نمیتوانم جهیزیه دخترم را تهیه کنم. مشکلات خیلی داریم. خیلی.» حمید 41 ساله میگوید که 20 سال سابقه کار استخراج دارد و دندانهایش را در کار استخراج از دست داده و زیر چشم راستش را هم پلاتین گذاشته و چشمهایش از گرد زغال سرخ سرخ است. نان و جان هم سیلابند صدای سریدن چرخهای فلزی واگنهای زغال روی ریل تونل یادمان میاندازد که مردانی برای نان از جان میگذرند. هر واگن گنجایش یک تن زغال دارد و هر چهار متر حدود شش تن زغال میدهد. هر کارگر معدن باید هر روز و در ساعت موظفش شش تن زغال تولید کند که همه کارگران هر ماه تا 60درصد حقوق و 60 الی 70 متر اضافه کار میکنند تا با 3500 الی 3800 تومان مزد برای هر متر اضافه کار، بتوانند حقوقشان را آبرومند کنند. حقوق مصطفی، کارگر پیشروی، 39 ساله، پدر سه فرزند و مستاجر با 200 الی 300 هزار تومان اضافه کار ماهانه 845 هزار تومان است. حقوق مهدی، کارگر استخراج، پدر دو فرزند و با 9 میلیون بدهی، 768 هزار تومان است. حقوق احمد، 30 ساله، کارگر استخراج، پدر دو فرزند، با ماهی 600 هزار تومان قسط، با 12 سال سابقه و اضافه کار ماهانه 900 هزار تومان است. حقوق مراد، 42 ساله، پدر دو فرزند، مستاجر، کارگر استخراج با 20 سال سابقه، با اضافه کار ماهانه 750 هزار تومان است. «اگر جای آنها بودید چطور با این درآمد زندگی را میگذراندید؟» من میپرسم. «شاید باید سطح توقع خانواده را خیلی پایین میآوردم. من 25 سال سابقه کار دارم و سه میلیون و 200 الی 500 هزار تومان حقوق میگیرم. فکر کنم در معدن طزره تنها کسی که برای یارانه ثبتنام نکرد من بودم»پرویز خدایی میگوید. واگن انباشته از زغال بیترکیب و براق و سیاه به ما نزدیک میشود. «بو کن. چه بویی میدهد؟» بوی سنگ زغال را فرو میکشم. «بوی لجن، فاضلاب شاید.» «بوی تخم مرغ گندیده. هان؟ این همان گاز گوگرد است که از زغال متصاعد میشود.» مجید، ماسکی به صورتش زده که فیلترش قابل تعویض است و تمام کارگرها هرروز – بعد از تایید انبارداری - فیلتر ماسکشان را عوض میکنند بس که غبار و گرد داخلش جمع میشود. فیلتری که ذرات کوچکتر از پنج میکرون را به آسانی از خود عبور میدهد و کارگران حتی با همین ماسک هم تمام گرد و غبار زغال و سیلیس را به ریه فرو میبرند. «بهطور دقیق نمیشود گفت چه موادی را استنشاق میکنند و چه موادی در محیط معدن پراکنده است اما قطعا مته کردن و انفجار و کلنگ زنی در کارگاههای معدن باعث انتشار غبار از همان ماده معدنی میشود که دنبال آن میگردند. پس گرد زغال همیشه هست. پوسته زمین هم حاوی سیلیس است پس غبار سیلیس هم با تخریب دیواره و انفجار منتشر میشود. گازهای معدنی هم بهطور طبیعی وجود دارد علاوه بر آنکه ماهیت سوخت فسیلی وجود گاز H2S (هیدروژن سولفید) است که حتی در معادن زغال متروکه هم میتوانید گاز گوگرد را داشته باشید. تخریب و حفره زنی با دینامیت هم موجب انتشار گاز NO2 (دی اکسید نیتروژن) میشود. البته NO2 در رطوبت بدن دیر حل میشود بنابراین، اثر تخریبی درازمدت دارد وجود گاز متان هم در معدن زغال طبیعی است که البته باعث خفگی سریع میشود اما H2S به سرعت در رطوبت بدن حل میشود و سیستم تنفسی فوقانی قادر به احساس بو، تخریب و سوزش خواهد بود.»؛ پزشک معدن میگوید. به یک کارگاه متروکه میرسیم. کارگاه، همان حفرههایی است که کارگر پیشروی با تشخیص رگههای زغال توسط مهندسان اکتشاف باید آن قسمت را چال بزند و با دینامیت منفجر کند و آرک و الوار بزند تا کارگر استخراج برود و زغال را از دیواره حفره بکند. «پیشروی یعنی که برای رسیدن به زغال، باید کوه را برش بزنی. چال بزنی. چاشنی تونل بزنی تا دهانه تونل باز شود. ما محیط را برای کارگاه استخراج آماده میکنیم. خاکبرداری و آرکبندی میکنیم. استخراج خطر بیشتری دارد و پیشروی، سختی بیشتر. در یک نوبت برای یک آرک باید 25 الی 30 چال بزنی. باید با یک چکش 24 کیلویی که وزنش روی دست یا پایت افتاده دل این سنگ مثل فولاد را سوراخ کنی.»؛ رحیم میگوید. ذخیره این کارگاه ماههاست که ته کشیده. آرکها را کندهاند و حالا فقط الوارهای طبله کرده و از ریختافتاده به دیوارها مانده با انبوهی خاک زغال بیمصرف که ارزش واگنکشی هم ندارد. «بیا ارتفاع کارگاه را بیبین.» روی توده زغال میروم که مثل شنهای ساحل از زیر پایم متواری میشود. «آخرین باری که مسافرت رفتید کی بود؟» «سه سال قبل. رفتیم ساحل. سه روز. بعد از دو هفته التماس به سرکارگر.»، علیرضا 35 ساله؛ کارگر استخراج و پدر دو فرزند میگوید. نور چراغ دستیام را بیشتر کردهام. نور لرزان، حفره باریکی به عرض قامت یک انسان را روشن کرده اما انتهایی برای این ارتفاع بالای سر نمیبینم. این کارگاه حداقل 15 متر ارتفاع دارد. با حدود 50 سانت عرض. کارگاهها بعضی کف زمین است و بعضی از سقف راه برده به بالاتر. گودال کف زمین که رویش را با الوار پوشاندهاند یکی از کارگاههاست. پرویز خدایی الوارها را کنار میزند. «روی دیواره بخواب و فقط خودت را سر بده.»کارگرهای این کارگاه، تا تمام شدن موجودی رگههای زغال تا 15 متر پایینتر، هر روز باید از همین گودال پایین بروند. هر سه نفر در یک کارگاه کار میکنند. عرض گودال کمی از سرشانههای سعید بیشتر است. سعید اول میرود و پرویز خدایی دوم. چراغهای دستی تنها روشنایی گودال است. تنم را به دیواره سرد و نمناک گودال میچسبانم. شیب گودال آنقدر کم است که انگار در حالت ایستاده، کمی به عقب خم شده باشی. زیر پا را نگاه میکنم تا جایی که روشنایی چراغ اجازه میدهد. درازایی توخالی که دیوارهاش با الوارهای 30 سانتی و 40 سانتی از فروریختن حفظ شده. «الوارها را برای پاهایت جای پا کن.»فاصله الوارها یکدست نیست. 20 سانت و 30 سانت و نامتقارن از هم فاصله دارند که باید تکیهگاه دست و پله پا شوند. عرض گودال آنقدر هست که در همان حالت نیمه ایستاده، دیواره با لبه کلاه ایمنی مماس شده. بعد از دو متر سریدن روی دیواره یک دوراهی پیدا میشود. سمت چپ انگار درهیی بیانتها. با همان عرض حدود 50 سانت. بدون هیچ حفاظ. کافی است که پا بلغزد و از روی الوارها در برود. در آن مغاک تاریک فراموش میشوی. خودم را به سمت راست دو راهی میکشم. صدایی گم و گنگ شنیده میشود. انگار روی یک صفحه فلزی با سر انگشت ضربات سریع و منظمی نواخته شود. 15 متر پایینتر و در میانه گودال، مهدی پیکور میزند تا از سینه دیواره زغال را بکند و زیر پایش سر بدهد تا راهی بونکر شود. پنج متر پایینتر از کف افق، به الوارها و سینه زغال آویزان ماندهایم که در سراشیبی گودال سر نخوریم. سینه زغال شکم داده و الواری که چند سانت آنطرفتر به دیواره میخکوب شده را ترکانده. «دیواره را ببین. ترک خورده. این یعنی خطر. یعنی که این دیواره دیر یا زود میریزد. جایی هم نیست که بشود با الوار نگهش داشت. شما یک روز آمدی. پنج متر پایین آمدی. کارگر باید هر روز همین مسیر را بیاید.» پایینتر نمیتوانیم برویم. پر شده از زغال و باید خالی شود. برگشتن از آمدن سختتر است. سریدنی ممکن نیست و باریکی عرض گودال اجازه هیچ حرکت اضافه نمیدهد. روی دیواره کم شیب، دست و پا سرگردان میماند در پیدا کردن تکیهگاه روی الوارهایی که چندان محکم نیست. روشنایی چقدر از ما دور است. دیواره کم شیب و مماس با سر در حال ریزش است. طعم تلخ زغال به زبانم نشسته و چشمم از گرد زغال وقت نشناس به سوزش افتاده. فقط یک قدم. فقط یک قدم. هر بار که چکمههای گشاد سیاهم دنبال تکیهگاه میگردد فقط همین جمله را در ذهنم زمزمه میکنم. فقط یک قدم دیگر. «سال 78 یا 79 بود. یک تکه سنگ جلوی راه خروج زغال از بونکر را گرفته بود. یکی از پیمانکارها رفت داخل بونکر که تکه سنگ را بیرون بیاورد. 50 متر بالاتر هم کارگرها مشغول کار بودند و زغالها را داخل بونکر میریختند. گوشه لباس پیمانکار گیر افتاد. از همان بالا، زغال آرام آرام و پنج کیلو پنج کیلو میآمد و بونکر را پر میکرد. پیمانکار خفه شد. زنده زنده داخل توده زغال دفن شد.»؛ پرویز خدایی میگوید. شرکت زغال سنگ البرز شرقی، سال 93 حدود 100 میلیارد تومان و بدون ضرر بابت فروش 300 هزار تن کنسانتره زغال به ذوبآهن اصفهان درآمد خواهد داشت. حسین ربیعینژاد؛ مدیرعامل شرکت میگوید که ذخایر قطعی شرکت زغال سنگ البرز شرقی در حوزه شرق سلسله جبال البرز حدود 55 میلیون تن است. شرکتی که کمتر از دو هفته از خصوصی شدنش میگذرد و حقوق اسفند ماه هزار کارگرش را روز شنبه ششم اردیبهشت ماه پرداخت کرده و از نظر مدیرعامل، این تاخیر چندان غیر طبیعی نیست. «پنج سال است که یک ماه حقوق معوقه دیگر عادی شده. برای پرداخت حقوق اسفند ماه، دو میلیارد تومان پول لازم بود که شرکت این میزان نقدینگی را ندارد.»؛ ربیعی نژاد میگوید. کارگرها میگویند که هر تن زغال که راهی زغالشویی شود 380 هزار تومان قیمت پیدا میکند. «دو هزار نفر ثبتنام کردهاند و هر که آمده گفتم یک نامه بنویس که اگر روزی نیرو خواستیم خبرت کنیم. 2000 نفر برای همین کار معدن ثبتنام کردهاند. آنها وضعشان از کارگرهای ما هم بدتر است. اینها که یک شغلی دارند. آنها که هیچ ندارند.»؛ پرویز خدایی میگوید. اشکها روی تن زغال یادگاری شد افق را باز هم پیش میرویم. حرف نمیزنم. مثل کسی که از خواب بیدار شده. از یک خواب عمیق. «الان از عمق 700 متر بالا آمدم. کسی که میآید معدن، نفرین شده خانواده است. اینجا آخر خط است. در این یک سال یک مسوول نیامده اینجا بپرسد درد ما چیست. رفتنمان به کارگاه با خودمان است و برگشتن با خدا. آنکه تا 1500 متری میرود که دیگر شکل آدمیزاد نیست. من 30 سال دارم اما زانوهایم از رطوبت معدن آنقدر درد دارد که نمیتوانم راه بروم. اینجا رویمان از زغال سیاه میشود. پیش زن و بچهمان هم از نداری. پیش آنها هم حرفی برای گفتن نداریم. حقوقمان را یک روز پنجم ماه میدهند و یک روز دهم ماه. آنهم با دو ماه تاخیر. نه میتوانیم روی قسط حساب کنیم و نه میتوانیم روی وام حساب کنیم و نه میتوانیم روی حرفمان حساب کنیم که اگر حرفی پیش یک نفر میزنیم حداقل، حرفمان ارزش داشته باشد. همهچیزمان روی هواست. هرچقدر کار کنیم پول میدهند. اضافه کار را باید با التماس بگیریم. مشکلی پیش بیاید که اضافه کارمان هم هیچ میشود. یک وقت تا هفت غروب اینجا هستیم و هیچ دستمان را نمیگیرد. یک روز هم که پنج متر اضافه کار میزنیم بابت هر متر 3500 میدهند و شب با 15 هزار تومان میرویم خانه. خیلی چیزها که مردم دارند برای ما آرزوست. کار برای ما آرزوست که بتوانیم یک کار درست پیدا کنیم. در زندگی مان هر چه از آرزو بگویی کم گفتهیی. از صبح که بیدار میشویم فقط چشممان به سیاهی است و تاریکی تا شب.» مرتضی میگوید. توده زغال روی هم ریخته و باید بار واگن شود. پیکور، آن مته غول پیکر روی توده زغال افتاده. با همین مته دیواره را خرد میکنند. «پیکور تمام مغزمان را میلرزاند. تمام بدنمان را میلرزاند وقتی میرویم خانه تا مدتی تیک داریم. بعضی جاها که باید در عرض 50 سانت و 40 سانت و 30 سانت پیکور بزنیم. باور نمیکنید تا نروید داخل کار.»؛ شمسالدین میگوید. «پیکور زدن باعث انتقال ارتعاش به مفاصلشان میشود و بعد از مدتی در اثر وارد شدن استرس به عروق خونی، دچار کم خونی سطح غضروف میشوند که در دراز مدت، مرگ سلولی را در پی خواهد داشت و استخوانی شدن غضروفها تسریع میشود و غضروف، خاصیت ضربهپذیری خود را از دست داده و مفصل دچار آرتروز و ناصافی زودرس میشود. در واقع، اتفاقی که باید در سنین میانسالی و 50 و 70 سالگی برایشان بیفتد، در 25 و 30 سالگی گرفتارشان میکند.»؛ پزشک معدن میگوید. باید روی دسته پیکور فشار بیاورم تا کار بیفتد. روشن که میشود انگار به برق وصل شده باشی. همان رعشه کافی است که بغضت بگیرد و تاریکی آبرویت را نگه میدارد که نم چشمهایت را نبینند. «اینها کار میکنند و با صداقت هم کار میکنند و شاید ما بسیاری از اینها را در همان مراجعات معمولی به بهداری ندیدیم و نشناختیم. اگر نوساناتی در برخوردشان بوده میشود در قله دیگری دنبال مزایای اخلاقیشان گشت. من نمیتوانم هیچ نکته منفی را به آنها نسبت بدهم. شاید از نظر اجتماعی، رتبهشان کمی پایین باشد اما تلاششان برای خانواده قابل تقدیس است. کسی که اینجا و با کارمزدی که از متوسط هم پایینتر است کار میکند، باید او را نگاه کرد. باید او را درک کرد.»؛ پزشک معدن میگوید. مصطفی، پیکور هفت کیلویی را از این دست به آن دست میکند و مثل عروسکی که کوک شده باشد، بیروح و بیحواس و فقط به یاد نان، سر مته را از دل این دیواره به دل آن دیواره فرو میبرد تا متراژ موظفش را جواب داده باشد. دل این زغال از سنگ سختتر است «من فیزیک دانشگاه تهران میخواندم و رشتهام را تغییر دادم و رفتم معدن. بعدها از مدیری شنیدم که میگفت معدنچی دنبال خلوص میگردد و در آن انبوه طلا و مس و زغال خالص خودش را میسازد. همبستگی که در کارگر معدن دیدم در هیچ قشری سراغ ندارم. فکر کنم در این سالها، اسم سه هزار نفری را به خاطر داشته باشم. کارگر معدن زغال، کاری که انجام داده، یک کار سخت، ثمرهاش همان بچههایی است که به دانشگاه میفرستد. بچه تمام اینها که دیدید دانشگاه رفتهاند. اینها این همه سختی میکشند که بچههایشان مثل خودشان نشوند. تصور میکنم خانوادهیی که تشکیل داده، خانواده که میبیند شوهر با این مشقت کار کرده و سعی کرده هر چه درمی آورد خرج خانواده کند، احساس میکنم کارگر معدن زغال، بیشترین برکت را به خانه میبرد. خیلی خالصند. تصور میکنم جای همه اینها در بهشت است.» پرویز خدایی میگوید. وقت نهار است. جلوی یک دریچه کارگرها ایستادهاند و آشپز به هر کدامشان یک بشقاب پلو خورش قیمه با یک نصفه نان بربری میدهد. بشقاب غذا را میگیرند و ناپدید میشوند. با سرهای فروافتاده و کمرهای دولا. در یک سالن غذاخوری آراسته، ما هم از همان غذا میخوریم اما با ارجی و قربی به انضمام مخلفات. در بشقابهای چینی و به همراه سوپ و نوشابه و ماست. سهمیه شیر، ماههاست که قطع شده. چند وقت قبل وقتی یک روزتلویزیون اعتراض کارگرها را نشان داد به 10 روز هم نکشید که بار شیر پاستوریزه در محوطه معدن خالی شد. هفتهیی دو بار شیر میدادند به کارگرها. بعد از شش ماه دیگر از شیر خبری نبود. مدیرعامل معدن از ترس مسموم شدن کارگرها سهمیه شیر را قطع کرد. «اینها نباید هر روز شیر بخورند؟» من میپرسم. «چرا» پزشک معدن میگوید. محروم از رنگ زندگی ساعت شش صبح سوار اتوبوسی شدیم که کارگرها را به معدن میبرد. سلاممان را با صدای بلند جواب دادند و اتوبوس که همسفر جاده 70 کیلومتری شد پلکهایشان روی هم افتاد. تا پاسگاه نگهبانی خواب بودند. پیر و جوان. در محوطه معدن، یک یک از اتوبوس پیاده شدند تا با صبحانه مختصری که همراه داشتند مکنت محدودشان را تقسیم کنند. کارت حضور و غیاب مهر خورد و ساعت هشت صبح دیگر در محوطه خاکی محصور در دل کوههای طزره کسی نبود جز عجم که مسوول ایمنی و ربیع که مسوول گنجه خانه بود. پنج ساعت بعد، از تونل بیرون میآمدند. تک تک یا دو دو. همه شکل هم. صورتشان بستر گرد ماسیده زغال بود و چشمهایشان تابهیی خون گرفته از آمیزش خشونت بار اشک و گوگرد و سیلیس. چروکهای صورتشان قابل شمارش بود. نگاهشان وادار میکرد که گردنی در مقابلشان افراشته و مغرور نباشد. زودتر از شتاب تمام ثانیههای عمر پیر شده بودند. |
۹۳/۰۲/۱۰