بد و خوب زندگی را بپذیرید
پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ
زهرا سادات طباطبایی
هر افسردگی و هر غمی می تواند علل متعددی داشتهباشد. شاید یک نفر زمینه ارثی داشته باشد یا در خانوادهای سخت گیر بزرگ شده باشد و ... به هر حال کشف علت افسردگی تان کمک می کند راه حل را پیدا کنید.
از دست رفتن یک چیز
واکنش طبیعی نسبت به از دست دادن یک چیز باارزش، افسردگی است. مرگ، جدایی از پدر و مادر، دور شدن از یک دوست، بی علاقه شدن به کسی که مورد علاقه بوده، اتمام دوران کودکی، ضعف اعتماد به نفس، بیاعتقادی نسبت به سنت ها ، بیماری جسمی، بی ارزش شدن اهداف(خصوصا پس از یک دوره تلاش)، اختلافات خانوادگی و پدر و مادر افسرده از علل افسردگی جوانان هستند. ارزش ها تعیین می کنند چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست. هر چیزی که ارزش پیدا می کند یک چیز خطرناک است، چون از دست دادنش زجرآور است.اگر پول یکی از ارزش هایتان است، اگر پولدار نشوید افسرده خواهید شد. پس اگر افسرده هستید ببینید چه چیزی را از دست داده اید، ارتباط بین ارزش هایتان و چیزی را که از دست دادهاید پیدا کنید؛ در صورت امکان ، آنچه را از دست رفته جبران کنید ؛ به دیگران کمک کنید که ازدست رفته هایشان را به دست آورند تا آن ها هم به شما کمک کنند.
توارث، محیط و بیوشیمی
برخی داروها سبب افسردگی می شوند.پس می توان تصور کرد برخی مواد شیمیایی که به صورت طبیعی در مغز وجود دارند، می توانند مسبب افسردگی باشند. محیط هم می تواند عامل باشد؛ به عنوان مثال افسردگی زمستانی.در اغلب انواع افسردگی شدید، توارث نقش واضحی دارد. بعضی از مشکلات جسمی مثل زایمان، افت قند خون و... هم با افسردگی ارتباط دارند. نکته بسیار مهم این که اگر باور کنید که تمام تقصیر ها به گردن مواد شیمیایی بدن است یادتان می رود که مسئول رفع مشکل ، خودتان هستید: دارم دارو مصرف می کنم یا من از مادرم به ارث برده ام یا تمام سیستم ام به هم ریخته از همین حرفها هستند.
ضعف در مهارت های اجتماعی
افسردگی واکنش فرد به محیطی است که هیچ تشویقی در آن نیست. این آدم ها از بقیه روز به روز بیشتر فاصله می گیرند و بالطبع حالشان خراب تر می شود. مدام گله می کنند، تقاضای کمک دارند و بحثهای بچه گانه راه میاندازند. کارهایی میکنند که دیگران را فراری میدهد و همین طور افسرده می مانند. افسردگی به تنهایی دیگران را فراری نمی دهد، بعضی رفتارهای سطح پایین افراد افسرده، مثل تقاضای بیش از حد برای همدردی، باعث دور شدن دیگران میشود. آدم افسرده دائم مشغول گله کردن و غرغر کردن و اشک و آه است. آن ها باید یاد بگیرند که به شکل دیگری رفتار کنند.در محیط زندگی افسرده ها مسائل آزار دهنده (مشکلات زناشویی، مسائل کاری و...) زیاد است و در مقابل مطالب خوشایند کم است. بیمار باید تعداد مسائل آزار دهنده را هر روز کم کرده و مطالب خوشایند را افزایش دهد. پس افسردگی هم می تواند ناشی از مشکلات روابط بین آدم ها باشد. البته هر کس افسرده شود روابطش با دیگران مختل خواهد شد، پس هر دو می توانند علت و معلول یکدیگر باشند.
ناامیدی
ناکامی مداوم موجب ناامیدی و در پی آن افسردگی میشود. بیمار افسرده باید علت وقایع مثبت را درونی ، ثابت و فراگیر بداند مثل: من مسئول این قضیه هستم و باز هم می توانم کاری کنم که هزاران اتفاق خوب رخ بدهد. و از طرف دیگر وقایع منفی را باید بیرونی ، قابل تغییر و محدود تفسیر کند مثل: این فرد اذیتم می کند، اما به زودی تمام میشود، فقط وقتی این جا هستم اذیت می شوم، دیگر اینجا نخواهم آمد، فعلا تحمل می کنم .
دیدگاه های منفی
آدم های افسرده وجوه منفی هر چیز را بهتر می بینند و وقتی هر چیز خراب می شود خود را مسئول می دانند. از طرفی هم ، فکر روی احساسات و رفتار تأثیر می گذارد، پس یادآوری هر اتفاق بدی هم می تواند افسردگی ایجاد کند.
افکار غیر منطقی
افکار غیر منطقی مسبب احساسات شدید و غیر منطقی انسانهاست. مثلا وقتی یک دوست قهر می کند افکار غیر منطقی حمله ور می شود. بعد هم واکنش احساسی افسردگی و عصبانیت است. اما می شد جور دیگری فکر کرد. یک فکر منطقی تر این که: دوران خوشی داشتیم اما بی مشکل هم نبودیم. متأسفم اما سعی می کنم با دوستان دیگرم درست برخورد کنم.
انزوا و خودخوری
آدم های افسرده با کوچک ترین درد و تحریک حساسیت نشان می دهند. برای همین است که بعضی از آنها برای اجتناب از درد و تنش منزوی می شوند و چون در این قضیه دیگران را مقصر نمی دانند خودخوری می کنند.
خشم معطوف شده به خود
روانکاوها عقیده دارند که خشم، نسبت به دیگران پس از مدتی به سمت خود معطوف می شود و وقتی تبدیل به خود بیزاری می شود افسردگی را در پی خواهد داشت. اکثر مواقع مشکل از پدر و مادرهای عصبی مزاج نشأت می گیرد چون گرما و مهربانی لازم برای رفع نیازهای بچه را ندارند و بچه از این حالت بیزار است، اما زورش به پدر و مادر نمی رسد و به خاطر ترس یا دوست داشتن پدر و مادرش، خشم خود را پنهان می کند. بچه از ضعف های خودش ، خشونت اطرافیان و نفرتی که پیدا کرده آگاه است. در نتیجه از خودش متنفر می شود چون خودش را خیلی حقیر می بیند و سرانجام تنفر از دیگران تبدیل به تنفر از خود می شود: من قابل دوست داشتن نیستم، من بدم. بعد یک من مطلوب( آنچه باید باشد) برای خودش می سازد تا جلب محبت کند.
گناه
انسان های افسرده تمام خطاهای خود را می فهمند و از خود نمی گذرند. باید از خطاهای کوچک خود و دیگران بگذریم تا دچار احساس گناه بی مورد و افسردگی نشویم.
اهداف غیر ممکن یا بی هدفی
پدر و مادرهای سختگیر باعث می شوند بچه ها اهداف غیر ممکن پدر و مادرشان را به ارث ببرند. بی هدف بودن هم افسردگی می آورد. افراد بی هدف انگیزه ندارند و به هیچ چیز هم علاقه مند نیستند. باید این افراد را با احساس آزادی و مسئولیت پذیری درمان کرد که البته برای این کار فرد باید هدف داشته باشد.و در آخر این که ممکن نیست همه چیز به میل ما باشد. پایه خوشبختی توان پذیرش بدیهای زندگی است. هر چه رخ داده دلیلی داشته، پس باید پذیرفت و تلاش کرد که آینده بهتر باشد.
۹۳/۰۸/۱۵