«آلزایمر»، کابوس یا رؤیا واقعیتی که باید آن را شناخت
در اوایل قرن بیستم «آلویس آلزایمر»، بیماری را در دهه پنجم زندگی
گزارش کرد که بهصورت پیشرونده دچار زوال عقل و تواناییهای مغزی
شده بود. بررسی مغز این بیمار بعد از مرگ اضافه بر کوچکشدن مغز،
رسوب ماده آمیلویید را نشان میداد. تا سالها بعد فقط تعداد انگشتشماری
بیمار مشابه او گزارش شدند و در آن سالها بیماریای که «آلزایمر»
توصیف کرده بود، بیماری نادری به شمار میرفت. خود این بیماری را
«زوال عقل قبل از پیری» (Presenile) نام ندادند، چراکه تصورات
عمومی در آن زمان زوال عقل در زمان پیری را بیماری تلقی نمیکرد؛
با وجود این واقعیت که همه میدانستند بسیاری از مردم به هنگام پیری
دچار زوال عقل نمیشوند!
اما واقعه مهمی که این بیماری نادر را یکباره تبدیل به یکی از شایعترین
بیماریها کرد، در دهه ٧٠ میلادی رخ داد. در این زمان محققان آمریکایی
در تحقیقات خود متوجه شدند در زوال عقلی هم که در سنین پیری (Senile)
رخ میدهد، پاتولوژی مغزی دقیقا شبیه تغییرات در همان بیماری است که
«آلزایمر» گزارش کرده بود. ناگهان تلقی عمومی از بیماری تغییر کرد و
حالتی که تاکنون بخشی از روند زندگی و سالمندی محسوب میشود، وارد
فرهنگ پزشکی ما شد.
از اواخر قرن بیستم با پیدایش تدریجی داروهایی که واقعا بر عملکرد
بیماران مبتلا به آلزایمر اثر میکنند، این تلقی بیشتر شد. درست در همین
زمان بود که آهستهآهسته با پیشرفتهای درمانی در رشتههای عفونی و
داخلی و قلب و از سوی دیگر، کنترل جمعیت و کاهش زادوولد در بسیاری
از مناطق دنیا، جمعیت سالمند هرچه بیشتروبیشتر شد. ناگهان جامعه
پزشکی و جامعه متخصصان مغز و اعصاب خود را با مراجعات فراوانی
درباره بیماریای دید که تا پیش از آن بخشی از زندگی و سالمندی به
شمار میرفت و نهتنها این، بلکه مراجعات مکرر و درخواستهای فراوان
از افرادی که میخواستند بدانند آلزایمر دارند یا خیر و میخواهند بدانند در
آینده مبتلا میشوند یا خیر و میخواهند بدانند چگونه میتوانند از
بروز آن جلوگیری کنند؛ درخواستها و مراجعاتی که جامعه پزشکی
نمیتواند آنها را نادیده انگارد. آلزایمر به یک دغدغه بینالمللی تبدیل شده،
جایگاهی خاص در ادبیات و سینما پیدا کرده است و هرسال فیلمهای زیادی
در اینباره ساخته میشود. آخرین آنها و شاید زیباترین آنها، همین داستان
«هنوز آلیس» است که ضمن زیبایی، میتوانست درسنامه مدرن آموزش
آلزایمر هم باشد!
آلزایمر از بیرون ترسناک است؛ تصور اینکه باشی اما نباشی، تصوری
هراسناک است که آلزایمر را تبدیل به نوعی کابوس در اذهانی کرده که
هنوز مبتلا به آلزایمر نیستند. اما با همه این تفاسیر، تاکنون کسی آلزایمر
را در وجود خود درک نکرده است. بنابراین با وجود مشکلات آشکاری که
همه میبینند، این سؤال که بیماران مبتلا به آلزایمر تا چه حد از بیماری
خود رنج میبرند، بهراحتی قابل پاسخدادن نیست. کسی که تعداد زیادی
سالمند سالم یا مبتلا به آلزایمر را ببیند، بعد از مدتی ممکن است به این
نتیجه برسد درجات خفیفتر آلزایمر در بسیاری از سالمندان وجود دارد؛
درجهای که باعث میشود فقط با یک بررسی دقیق بتوان آن را نشان داد
و اینکه این بیماری خفیف زندگی را نه دشوار که حتی تسهیل میکند.
واقعا نمیتوانی تصمیم بگیری که بیماران سالمند با درجه خفیفی از آلزایمر
راحتتر زندگی میکنند یا بدون وجود آلزایمر! اضطرابها و دردهای
مفصلی-عضلانی، بیخوابی مزمن و خاطرات تلخی که دوباره زنده شدهاند،
همهوهمه باعث میشوند تجربه سالمندی با درجات خفیفی از این بیماری بهتر
از این تجربه در زمانی باشد که کوچکترین نشانهای از آلزایمر وجود ندارد.
شاید فقط یک تصادف بود که بیمار «آلویس آلزایمر»، یک بیمار مبتلا به
آلزایمر از کار درآمد، چراکه آلزایمر بهطور عمده در سنین بالاتر دیده میشود
و زوال عقل میانسالی عمدتا از نوع دیگری است که به آنها هم گاه سهوا آلزایمر
گفته میشود. واقعیت این است زوال عقل درحالحاضر علل متعدد زیادی
دارد که بسیاری از مردم فقط از آلزایمر اطلاع دارند و بیماران بسیاری
را با این عنوان میخوانند؛ همانگونه که تا سالها تمام انواع نوشابه با
عنوان اولین برندی که وارد ایران شد، خوانده میشدند و همچنین پودر
ظرفشویی و بسیاری چیزهای دیگر. انواع مختلف دمانس سوای آلزایمر
هرکدام اگرچه شیوعشان به پای آلزایمر نمیرسد، ولی دارای علائم و
درمانهای جداگانهای هستند که قطعا مستلزم آگاهی از وجود چنین
بیماریهایی است. «روز جهانی آلزایمر» درواقع، روز جهانی زوال
عقل است و در اینجا هم مقصود از آلزایمر درواقع گروه بیماریهایی
است که با عنوان زوال عقل طبقهبندی میشوند و تفاوتهای تشخیصی و
درمانی آنها تا حدی هست که بتواند مطرحشدنشان در عرصههای
عمومی را توجیه کنند؛ بیماریهایی مثل «افتیدی»، «انپیاچ»،
«دیالبیدی» و چندین بیماری دیگر. سخن آخر آنکه بیماریای که
«آلویس آلزایمر» توضیح داد، در زمان خود بیماری نادری بود، چراکه
او خود براساس گفتمان مسلط زمان خود فراموشی دوران پیری را
بیماری به حساب نمیآورد و اندک بیماران او را کسانی تشکیل میدادند
که قبل از پیری دچار زوال عقل شده بودند. باید ٦٠ سال و اندی میگذشت
و سایر پیشرفتهای
بهداشتی- درمانی در جامعه سالمندشده، این جسارت را پدید میآورد که به
زوال عقل پیری هم بیندیشند و دریابند پاتولوژی زوال عقل دوران پیری
هم همان پاتولوژی بیماری نادر آلزایمر است، اما از آنجا که در قرن
بیستم، دیگر کسی مرتکب این ظلم بزرگ نمیشود که یکی از آلام و
معضلات بشر را به نام دانشمندی بینوا بخواند، لعنت ابدی این بیماری
شایع و نوظهور هم میماند برای کاشف همان بیماری نادر، «آلویس آلزایمر».